ارنستو چه گوارا: یک زندگی

به بهانه دو فیلم چه: چه گوارا، شمایل آرمانی عصر ما

 ‏ ‏

پنجاه و چهارسال پيش پزشک کمونيست جوان و پرشوري با کشتي کوچکي از انقلابيوني که در پي سرنگوني ‏رژيم باتيستا در کوبا بودند به همراه فيدل کاسترو و يارانش پا به خاک کوبا گذاشت، پنج سال بعد در هشتم ژانويه 1959 ‏ارتش انقلابي همراه با قيام مردمي هاوانا را آزاد کردند.‏

تصویر چه گوارا به شمایل عصر ما بدل شده است

با اين حال چه گواراي آرژانتيني نه تنها به اندازه فيدل کاسترو رهبر جنبش کمونيستي 26 جولاي محبوبيت داشت ‏بلکه شيوه و منش او پس از پيروزي که همان زندگي ساده چريکي و مشي انقلابي را دنبال مي کرد وي را به ‏چهره اي محبوب بدل ساخت، چهره اي که با عکسي از کوردوا عکاس انقلاب کوبا و مرگ اسطوره اي ش بدل به ‏شمايل قرن ما شد.‏

ارنستو رافائل گوارا دلاسرنا که چريکها وي را چه مي خوانند، در 14 ژوئن 1928 در منطقه روساريو ي ‏آرژانتين متولد شد وي اولين فرزند خانواده اي بود که ريشه در باسک اسپانيا و ايرلند داشت؛ به اين ترتيب شور ‏انقلاب را از هر دو کشور اجدادي ش به ارث برده بود.‏

پدرش گفته بود: اولين مشخصه پسرم آن بود که در رگ هايش خون انقلابي گري ايرلندي، پيروزي طلبي ‏اسپانيايي و ميهن پرستي آرژانتيني جريان داشت. چيزي در ذات او بود که او را به خطر و انقلاب مي کشاند.‏

چه جوان در خانواده اي چپ گرا رشد يافت، پدرش هوادار خوان پرون و سوسياليست ها بود و از همان کودکي ‏ارنستو همپاي پدرش در همايش ها و محافل سياسي بود. در نوجواني با وجود بيماري آسم از فعاليت هاي ورزشي ‏دوري نمي کرد و در مسابقات راگبي يکي از ستاره هاي آن به شمار مي رفت وي همچنين در شطرنج نيز در بين ‏دانش آموزان به قهرماني رسيد.‏

در همان دوران توجه ش بيش از پيش به شعر و ادبيات جلب شد و شيفته شاعران چپ گراي آمريکاي لاتين چون ‏پابلو نرودا و نويسندگاني چون فدريکو گارسيا لورکا شد، چه حتي در ميانه جنگ در جنگل هاي کوبا هم همواره ‏کتاب شعر و يا داستاني به همراه داشت که در هر فرصتي به مطالعه آن مي پرداخت.‏

ارنستوي نوجوان حتي برخي از اشعار شاعران محبوبش را از بر کرده بود. در کتابخانه خانه آنها بيش از 3000 ‏جلد کتاب موجود بود که اغلب اوقات چه نوجوان را مشغول مي ساخت. در همان ايام تقريبا تمام کتابهاي کارل ‏مارکس، ويليام فالکنر، آندره ژيد، فرانک کافکا، آلبر کامو، ولاديمير ايليچ لنين، ژان پل سارتر، فردريک انگلس و ‏بسياري ديگر از نويسندگان و متفکران بزرگ را خوانده بود.‏

هر چه که بزرگ تر مي شد علاقه ش به ادبيات آمريکاي لاتين بيشتر مي شد و بسياري از دستنوشته هاي وي از ‏اين دوران سرشار از اين دلبستگي است.‏

در سال 1948 چه گوارا براي تحصيل در رشته پزشکي وارد دانشگاه بوينس آيرس شد ولي در ميانه تحصيل يک ‏سال مرخصي گرفت تا شيفتگي خود به آمريکاي لاتين را تا به سفري را با رفيق ش آلبرتا گرانادو با ‏موتورسيکلت به کشورهاي آمريکاي لاتين برود. در همين سفر بود که ايده هاي انقلابي و قهرآميز او بيش از ‏گذشته شکل گرفتند ؛ مشاهدات وي از وضعيت مردم محروم او را راديکال تر ساخت و به اين باور رساند که تنها ‏راه رسيدن به برابري انقلاب مسلحانه است. وي در خاطرات خود از اين سفر تحت عنوان خاطرات موتورسيکلت ‏به تشريح وضعيت اين کشورها و برداشت هاي خود از آن پرداخته است اين خاطرات بيش از چهار دهه پس از ‏مرگش در ايالات متحده پرفروش ترين کتاب سال شد و از روي آن فيلمي تحسين شده به همين نام ساخته شد.‏

پس از اين سفر طولاني وي به دانشگاه برگشت و در سال 1953 فارغ التحصيل شد. پس از آن بار ديگر سفرش ‏به کشورهاي آمريکاي لاتين به عنوان پزشک را از سر گرفت، وي خود گفته است: من گرسنگي، فقر و بيماري ‏را از نزديک لمس کردم و تلاش کردم که به اين مردم کمک کنم.‏

پس از مدتي چه گوارا در گواتمالا که سرانجام دولتي اصلاح طلب يافته بود ساکن شد و در آنجا با هيلدا گادئا ‏آکوستا يک اقتصاددان زن پرويي آشنا شد که وي را به بسياري از مقامات دولتي معرفي کرد و رابط وي با ‏سازماني به نام اتحاد انقلابيون خلق هاي آمريکا شد.‏

روابط چه و آلیدا به زودي بدل به روابط عاشقانه شد و آنها با يکديگر زندگي مي کردند. ‏

از همان طريق وي با برخي از تبعيديان کوبايي که با فيدل کاسترو در ارتباط بودند آشنا شد. گروه فيدل کاسترو ‏رهبري حمله به يک پادگان نظامي در سانتياگو در 26 جولاي همان سال را برعهده گرفته بود که به معناي اعلام ‏موجوديت جنبش چريکي کوبا به شمار مي رفت.‏

در مه 1954 سي آي ا کودتاي نظامي عليه دولت رفرميست آربنز سازمان داد و چه بي درنگ به جنبش مقاومت ‏مسلحانه براي مقابله با کودتاچيان پيوست اما کودتاچيان به پيروزي رسيدند و بسياري از حاميان چپ گراي دولت ‏رفرميست نيز کشته يا دستگير شدند. چه نيز ناچار شد مدتي در کنسولگري آرژانتين بماند تا کودتاگران به وي ‏اجازه خروج از کشور را بدهند.‏

سرنگوني دولت آربنز سبب شد تا چه بيش از گذشته به نقش مداخله گرايانه و امپرياليستي ايالات متحده در ‏آمريکاي لاتين پي ببرد و باور به استقرار سوسياليسم با قوه قهريه را در وي تقويت کرد زيرا معتقد بود رفرم و ‏اصلاحات در جايي که امپرياليسم با تمام توان و قدرت حضور دارد به جايي ختم نخواهد شد.‏

در سپتامبر 1954 چه وارد مکزيکو سيتي شد که برخي از تبعيديان کوبايي که وي مي شناخت نيز پس از کودتاي ‏گواتمالا در آنجا پناه گرفته بودند. کمي بعد وي به رائول کاسترو معرفي شد و او نيز شبي چه را به منزل برادرش ‏فيدل کاسترو که رهبر جنبش چريکي 26 جولاي بود دعوت کرد، فيدل و چه يک شب تمام تا صبح به بحث و ‏مذاکره پرداختند و سيگار کشيدند، قبل از سپيده چه تصميم گرفت تا با فيدل و همراهانش سوار بر کشتي به کوبا ‏برود و عضو جنبش 26 جولاي شود.‏

با وجود اينکه وي تصور مي کرد پزشک جنگي خواهد بود تحت تعليمات چريکي قرار گرفت و به زودي به دليل ‏شايستگي هايش به رهبري يک جوخه منصوب شد.‏

فيدل و 81 همراهش در جوخه هاي مجزا در اولين فرصت به نيروهاي ارتش باتيستا حمله کردند اما بسياري از ‏آنها در درگيريهاي اوليه کشته و يا پس از اسارت بلافاصله در ملاعام تيرباران شدند.‏

از گروه فيدل کاسترو تنها حدود 20 نفر باقي مانده بود که به دو گروه تقسيم شده بودند و رهبري يکي را چه ‏برعهده گرفته بود.‏

هر دو گروه به کوههاي سيرا ماسترا عقب نشيني کردند و پس از پيوستن به يکديگر آنجا را پايگاه آموزشي و ‏عضوگيري خود کردند. چند هفته بعد چريکهاي شهري به آنها پيوستند و عملياتي را نيز در شهرها سازمان دادند، ‏روستائيان و ساکنان منطقه نيز از آنها استقبال کردند، چريکها که در بين مردم به ريشوها مشهور بودند براي مردم ‏مدرسه، شورا و بيمارستان تاسيس کردند و چه به درمان مردم و سوادآموزي مي پرداخت. در همين زمان بود که ‏وي با چريک زني به نام آميلدا آشنا شد که بعد از پيروزي به روابط عاشقانه منتهي شد.‏

در سال 1957 در حالي که عمليات جنگلي ها و شهري ها عليه ارتش و پليس باتيستا شدت يافته بود، ارتش با تمام ‏توان خود به پايگاه هاي اصلي چريکها در سيرا ماسترا حمله بردند، با وجود تلفات سنگين چريکها، کاسترو دو ‏ارتش مجزا از چريکها سازماندهي کرد که فرماندهي يکي را برعهده چه گوارا گذاشت.‏

هر دو ارتش چريکي سرانجام از محاصره نيروهاي دولتي درآمدند و به نبرد خود ادامه دادند، در همين زمان ‏عمليات چريکهاي شهري و تظاهرات، اعتصابات و اعتراضات در شهرهاي مختلف کوبا عرصه را بر دولت ‏باتيستا تنگ کرده بود و چريکها فرصت يافتند تا به شهرهاي اصلي کوبا نزديک تر شوند.‏

چه گوارا در اين دوران خود از بسياري از تله ها و تورهاي نظاميان نجات يافته بود، علاوه بر اين ميان مردم ‏منطقه و چريکها از محبوبيت بسياري برخوردار بود، هر چقدر در برابر رفقا و مردم مهربان و صميمي بود از ‏کوچک ترين خطاهاي چريکها در برخورد با مردم نمي گذشت و خاطيان را به شديدترين وجهه تنبيه مي کرد.‏

در فوريه 1958 چه گوارا راديو انقلاب را بنيان گذاشت که در سازماندهي انقلابيون نقش موثري ايفاء کرد. در ‏جولاي همان سال چه با خلق يک تاکتيک نظامي با يک گروه کوچک يک گردان نظامي را شکست داد، تاکتيکي ‏که سالها از سوي سي آي ا مورد بررسي و تحليل قرار گرفت. پيروزي در اين نبرد از سوي روحيه ارتشيان را ‏درهم شکست و از سوي ديگر از فرمانده چه اسطوره اي شکست ناپذير ساخت.‏

در اواخر دسامبر 1958 وي يک گروه کوچک از يارانش را سازمان داد تا به سانتاکلارا دومين شهر بزرگ کوبا ‏حمله کنند وي به آنها خاطرنشان کرد که اين حمله اي انتحاري است و بازگشتي در کار نيست اما اغلب چريکهاي ‏تحت فرمان وي حاضر به شرکت در اين عمليات شدند با وجود آنکه ارتش در برابر اين حمله از نيروي هوايي، ‏تانک و توپخانه استفاده کرد و حتي بدون هدف مناطق شهري را بمباران کرد، پس از چندين روز پادگان و مقر ‏پليس شهر سقوط کرد و تسليم شد.‏

اين حمله آخرين پايگاه نظامي باتيستا در کوبا را نابود کرد و چريکها از همه سو به سوي هاوانا که در همان زمان ‏درگير نبرد چريکهاي شهري و قيام مردمي بود حمله بردند، چه که فرماندهي ارتش دوم را داشت با نيروهاي ‏باتيستا در حوالي هاوانا درگير شد و در حالي که راديوي هاوانا به قصد تضعيف روحيه مردم خبر کشته شدن وي ‏را پخش کرد، در آخرين ساعات سال 1958 چه ارتش باتيستا را از سر راه برداشت و به هاوانا رسيد.‏

نبرد شهري در هاوانا هشت روز به طول انجاميد و نيروهاي تحت فرماندهي کاسترو سرانجام توانستند رژيم را ‏سرنگون سازند و دولت انقلابي به پاس خدمات چه در پيروزي وي را زاده کوبا اعلام کرد. ‏
در ژوئن همان سال وي با آميلدا مارچ ازدواج کرد و پس از آن کاسترو وي را براي چند ماه به کشورهاي مختلف ‏آفريقايي و آسيايي فرستاد تا وي فرصت طرح حمايت از ايده انقلاب در آمريکاي لاتين را نيابد. چه هنگامي به ‏کوبا بازگشت که آمريکا دسته هاي ضد انقلابي را عليه دولت کاسترو تحت عنوان نيروهاي ضد کمونيست سازمان ‏داده بود و با همکاري ملاکين به عمليات عليه انقلابيون و ترور اعضاي شوراهاي محلي مي پرداختند.‏
در سال 1959 گروه هاي نظامي بين المللي که در ميان آنها آلماني و يوناني نيز بود با همکاري دولت جمهوري ‏دومنيکن و سازماندهي آمريکا عمليات گسترده اي را عليه دولت کوبا به راه انداختند که کشور را درگير جنگ ‏داخلي ساخت. ‏

در سال 1960 يک کشتي باري حامل سلاح ظاهرا به دليل خرابکاري دچار انفجار شد و صد نفر از خدمه و ‏کارکنان اسکله در اين واقعه کشته شدند، چه که در آن زمان چند پست دولتي را همزمان برعهده داشت، بلافاصله ‏خود را به اسکله رساند و مشغول مداواي زخمي ها شد و در مراسم تشيع قربانيان شرکت کرد. آلبرتو کوردا از ‏حضور چه در اين مراسم عکس هايي گرفت که يکي از آنها تحت عنوان چه قهرمان به شهرت رسيد و همان ‏عکسي ست که امروز بر ديوار اتاق بسياري از جوانان و بر تي شرت بسياري از مردم در گوشه و کنار جهان ‏نقش بسته است.‏

در همين دوران وي فرصت يافت تا به تئوريزه کردن مدل انقلاب کوبايي که بعدها به درسنامه اصلي ادبيات ‏چريکي در جهان بدل شد بپردازد و چندين کتاب در اين باره نوشت.‏

در حالي که نيروهاي ضدانقلابي تحت حمايت رزمناوهاي آمريکايي در سال 1961 در خليج خوکها به کوبا حمله ‏کردند، کاسترو به چه دستور داد تا رهبري عمليات دفاعي در غرب کوبا را برعهده بگيرد زيرا تصور مي شد که ‏ممکن است نيروهاي آمريکايي براي فريب دادن کوبايي ها ضد انقلابي ها را وادار به حمله از خليج خوکها کرده ‏اند و خود دست به حمله اصلي از غرب بزنند.‏

اما با شکست سخت و فوري ضد انقلابيون در خليج خوکها، خبري از حمله آمريکا به غرب کوبا نشد و کاسترو از ‏شمال و چه از غرب به هاوانا برگشتند اما چه تصادفا مجروح و گلوله اي به گونه ش اصابت کرد.‏

در جريان کنفرانس اقتصادي کشورهاي قاره آمريکا که چه در آن به عنوان وزير دارايي کوبا حضور داشت، از ‏طريق منشي کاخ سفيد يادداشتي به جان اف کندي رساند با اين مضمون: «براي حمله خليج خوک ها متشکريم، ‏پيش از اين حمله انقلاب ضعيف بود اما اکنون از هر زماني قوي تر است! «‏

چه گوارا يکي از حاميان اصلي استقرار موشکهاي بالستيک اتمي شوروي در کوبا بود که به بحران تازه اي در ‏روابط کوبا و آمريکا بدل شد.‏

دو سال بعد در سال 1964 وي در حالي براي شرکت در مجمع عمومي سازمان ملل وارد نيويورک شد که ‏تبليغات دولت آمريکا از وي به عنوان خطري بالقوه براي آمريکا ياد مي کرد وي در سخنراني تاريخي خود به ‏شدت «يانکي» ها را براي استثمار آمريکاي لاتين مورد انتقاد قرار داد. در زمان اقامت کوتاهش در نيويورک با ‏بسياري از سياستمداران از جمله مالکوم ايکس ملاقات و با بسياري از روزنامه نگاران مصاحبه کرد.‏

پس از آن به مدت سه ماه به کشورهاي بلوک چپ در آسيا و آفريقا از جمله مصر تحت رهبري ناصر سفر کرد و ‏در برخي از سخنراني هاي خود از سياست هاي اقتصادي شوروي براي کشورهاي بلوک شرق انتقاد کرد. بر ‏اساس اين دکترين در دهه شصت بسياري از کشورهاي بلوک شرق ناچار بودند تنها به توليد محصولات خاص ‏بپردازند که اقتصاد بلوک شرق به آنها نياز داشت.‏

پس از بازگشت به کوبا به سمت وزير صنايع محسوب شد اما در ميان شگفتي روس ها، سياست دوري از شوروي ‏و ميدان دادن به چيني ها را در پيش گرفت و حامي اصلي نزديکي به چين شد که به يکي از دلايل اصلي اختلاف ‏نظر بين وي و کاسترو بدل شد.‏

وي پيش تر در سخنراني در الجزيره از سيطره آمريکا بر غرب و سيطره شوروي بر شرق سخن به ميان آورده و ‏خواستار قيام جنوب عليه هر دو شده بود، تئوري که تاثير بسياري بر متفکران چپ نوين کشورهاي جنوب گذارد.‏

در حمايت از کمونيست ها در ويتنام وي در نوشتاري خواستار قيام مسلحانه مردم کشورهاي جنوب و بدل کردن ‏اين کشورها به ويتنام هاي ديگري شد.‏

در اکتبر 1965 کاسترو اعلام کرد که چه گوارا از همه سمت هاي دولتي و حزبي خود استعفاء داده، کشور را ‏ترک کرده تا به آرمانهاي انقلابي خود بپردازد اما دولت کوبا به مدت دو سال هيچ اطلاع ديگري از محل چه ‏گوارا نداد.‏

چه گوارا چند ماه پيش تر کوبا را به مقصد کنگو ترک کرده بود، چه و معدودي از ياران نزديکش به همراه صد ‏کوبايي آفريقايي تبار براي پشتيباني از جنبش چريکي کنگو به اين کشور رفته بودند. سي اي آ به زودي از پايگاه ‏چه گوارا مطلع شد و ارتش کنگو را براي به دام انداختن وي بسيج کرد، در همين حال چه گوارا نيز رهبر ‏چريکهاي کنگو را فاقد صلاحيت رهبري يافت.‏

دولت آمريکا حتي براي کمک به عمليات نابودي چه گوارا رزمناوهاي خود را به منطقه فرستاد تا درصورت ‏لزوم تفنگداران آمريکايي را در اين عمليات شرکت دهد. در حالي که چه از يک سو به ارتش کنگو و از سوي ‏ديگر با ماموران سي آي ا درگير بود هر چه بيشتر به ضعف ها و خطاهاي رهبري چريک ها در کنگو پي مي ‏برد و آنها را درکتاب خاطرات کنگو نوشت، در اين ميان وي به اسهال خوني نيز مبتلا شد و با شدت يافتن آسم ش ‏به سختي بيمار شد. در اين زمان از کوبايي ها خواست تا به کوبا برگردند و خود در کنگو بميرد، اما کاسترو دو ‏نفر از نزديکانش را مخفيانه براي مجاب کردن چه به بازگشت به کنگو فرستاد و سرانجام چه بيمار، مايوس و ‏ناتوان بازگشت و در مقدمه کتاب خاطرات کنگو نوشت: اين تاريخ يک شکست است اما از بازگشت به هاوانا ‏سرباز زد زيرا کاسترو وصيت نامه وي را منتشر کرده بود وي مدتي در دارالسلام و مدتي در پراگ ماند و طرح ‏دو کتاب در باره فلسفه و اقتصاد را نوشت.‏

در سال 1967 در حالي که محل اقامت چه گوارا همچنان نامعلوم بود، شايعات حاکي از حضور وي در بين ‏چريکهاي بوليوي بود. رهبري و آموزش هاي چه در ابتدا پيروزيهاي سريع براي چريکهاي بوليوي به ارمغان ‏آورد اما در سپتامبر همان سال ارتش موفق شد به هر دو گروه چريکي ضربات سختي وارد آورد و گفته مي شود ‏که چه گوارا با گروه اندکي از يارانش پس از پراکنده شدن گروه ها و جدا ماندن از آنها، ناچار به عقب نشيني شد.‏

سي آي ا يک تيم ويژه متخصص از نيروهاي مخصوص ارتش آمريکا براي قتل وي به منطقه اعزام کرده بود که ‏مستقيما در عمليات ارتش شرکت داشته و آن را رهبري مي کردند.‏

از سوي ديگر چه بر روي حمايت حزب کمونيست بوليوي از جنبش چريکي حساب کرده بود در حالي که اين ‏حزب به شوروي نزديک بود و مايل به پشتيباني از مدل انقلاب کوبا نبود، چه رهبري اين حزب را در کتاب ‏خاطراتش که پس از مرگش به دست آمد: بي وفا و ابله ناميده بود.‏

در هفتم اکتبر 1967، فليکس رودريگز افسر سي آي ا عمليات محاصره چه گوارا را رهبري کرد که منجر به ‏درگيري با چه و چند همراه باقي مانده ش در دره يورو، شد.‏

چه گوارا پس از آن که به شدت زخمي شد به اسارت درآمد، طناب پيچ شد و به مدرسه اي در آن نزديکي برده شد ‏و يک روز تمام در حالي که با مرگ دست و پنجه نرم مي کرد تحت بازجويي قرار گرفت اما سکوت کرد.‏

شاهدان مي گويند با وجود جراحت شديد، چه مستقيم به چشمان بازجويان نگاه مي کرد، سرش را بالا مي گرفت و ‏تنها تقاضاي سيگار مي کرد.‏

در نهم اکتبر رئيس جمهور بوليوي دستور اعدام چه گوارا را صادر کرد، نظاميان براي کشتن چه در بين خود ‏قرعه کشيدند، قرعه به نام سرجوخه ماريو تران افتاد.‏

به سرجوخه تران دستور داده شد به گونه اي صحنه پردازي کند که گويي چه گوارا در درگيري کشته شده است، ‏لحظه اي قبل از مرگ، سربازان از چه پرسيدند آيا به جاودانگي خودت مي انديشي و او گفته بود نه به جاودانگي ‏انقلاب فکر مي کنم.‏

هنگامي که سرجوخه تران به وي نزديک مي شد، چه فرياد زد: من مي دانم آمده اي که من را بکشي، پس نترس ‏تو فقط داري يک مرد را مي کشي.‏

تران نخست به دست ها و پاهاي چه گوارا شليک کرد و بعد به سينه ش و در حالي که او از درد به خود مي پيچيد ‏‏9 بار به او شليک کرد و سرانجام گلويش را هدف گرفت. در ساعت سيزده و ده دقيقه چه گوارا جان سپرده بود.‏

سپس جسدش که به گفته شاهدان به شمايل مسيح مي ماند به سردخانه بيمارستاني به نام مالتا برده شد و از آن ‏عکسبرداري شد.‏

جسد وي نيز بلافاصله در نزديکي رودخانه اي دفن شد و رودريگز که بسياري از وسايل به جا مانده از چه گوارا ‏را تصاحب کرده بود شخصا مرگ چه گوارا را به سي آي ا گزارش داد وي چندي بعد ساعت مچي چه گوارا را ‏که سالها آن را به دست مي کرد به خبرنگاران نشان داد.‏

دست هاي چه گوارا که براي تشخيص هويت از تن جدا شده بودند مدتها بعد توسط آرژانتين به کوبا فرستاده شد، ‏در پانزدهم اکتبر دولت کوبا مرگ چه گوارا را تاييد و سه روز عزاي عمومي اعلام کرد، در روز سوم فيدل ‏کاسترو در برابر جمعيتي بيش از يک ميليون نفر در هاوانا از صفات بارز چه گوارا سخن گفت.‏

رژي دبره، فيلسوف چپ گراي فرانسوي که مدت کوتاهي همراه با چه گوارا در بوليوي بود مي گويد چه در ميانه ‏بيماريهاي جنگلي و دايره محاصره ارتش که هر روز تنگ تر مي شد به آينده آمريکاي لاتين اميدوار بود و معتقد ‏بود که روزي دمکراسي و برابري در اين قاره جاي ديکتاتورها و فقر را خواهد گرفت.‏

در سال 1995 يک ژنرال بازنشسته ارتش بوليوي که فرمانده عمليات بود محل تقريبي دفن جنازه چه گوارا را ‏اعلام کرد اما دو سال طول کشيد تا سرانجام گروهي از کارشناسان آرژانتيني و کوبايي توانستند دو گور دسته ‏جمعي را کشف کنند که در يکي بقاياي جسدي بدون دست وجود داشت و پس از آزمايشات مختلف مشخص شد که ‏متعلق به چه گوارا است.‏

در هفدهم اکتبر بقاياي جسد چه گوارا و شش همراهش طي مراسمي با حضور جمعيتي عظيم در آرامگاهي در ‏سانتاکلارا دفن شد. همان شهري که چهل سال قبل چه گوارا با عملياتي فداکارانه آن را آزاد و راه پيروزي به سوي ‏هاوانا را گشوده بود.‏

با مرگ چه گوارا اما اسطوره اي از وي در جهان شکل گرفت، جنبش هاي چريکي در اواخر دهه شصت تحت ‏تاثير آموزه هاي چه گوارا از ايران تا عمان و از نپال تا آلمان غربي شکل گرفتند و نزديک به دو دهه خيابانها و ‏جنگل هاي بسياري از کشورهاي جنوب و حتي شمال صحنه نبرد چريکي آرمانخواهان جان برکف و فدائيان از ‏خود گذشته شد، اما امروز آن چه برجاي مانده تنها تصويري است که به تاريخ خيره مانده است، اما نه تاريخ يک ‏شکست، تاريخ يک اميد!

اميد حبيبي نيا ‏ omidha@gmail.com – چهارشنبه 28 اسفند 1387 [2009.03.18]

منتشر شده در:  روز

ويژه نوروز ١٣٨٨‏

مطالب مرتبط:

ارنستو چه گوارا: یک زندگی

نگاهی به برخی از فيلم های ساخته شده در باره چه گوارا‏

7 دیدگاه برای “ارنستو چه گوارا: یک زندگی

  1. بازتاب: نگاهي به برخی از فيلم های ساخته شده در باره چه گوارا‏ « Omid Habibinia’s Blog

  2. بازتاب: Arash Hamidi » Archives » چه گواراست آزادی

  3. بازتاب: نگاهی به برخی از فیلم های ساخته شده در باره چه گوارا | Omid Habibinia’s Blog

  4. بازتاب: نگاهی به دو فیلم «چه ساخته سودربرگ | «Omid Habibinia's Blog

  5. بازتاب: فرمانده‌ی ابدی | کامپیوتر

بیان دیدگاه