چه کسی از فیس بوک می ترسد؟

111

به بهانه کیفرخواست دادستان علیه شبکه های اجتماعی

 

شبکه های اجتماعی در پنج سال گذشته نه تنها جلوه دیگری از کارکردهای متنوع اینترنت در زندگی روزمره ما یافته اند بلکه سبک زندگی ما را نیز دستخوش تغییر کرده اند.
در حالی که نخستین شبکه های اجتماعی تنها کارکردی تفریحی داشتند، شبکه های اجتماعی امروزین زندگی سیاسی و اجتماعی بسیاری از کاربران را تحت تاثیر فرار داده اند.
در این میان شاید سه تارنمای فیس بوک برای تبادل اطلاعات، عضویت در گروه ها و دوست یایی، یوتیوب برای به اشتراک گذاردن ویدئوها و توتیتر برای مبادله اخبار بیش از همه کاربران حرفه ای تر اینترنت را تحت پوشش قرار داده اند.
بهره وری از هر این سایت ها در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا که به کمپین اینترنتی مشهور شد سبب شد تا قابلیت های این شبکه های اجتماعی در جلب توجه افکار عمومی بیش از پیش روشن شود.
بدیهی است که شبکه های اجتماعی از ابتدا به جز برخی استثناها مانند سایت کلوب همواره در ایران فیلتر بوده است، این امر ظاهرا بیش از آن که به دلیل ملاحظات مذهبی یا اخلاقی باشد ناشی از واهمه از بدل شدن این سایت ها به یک رسانه تازه بوده است.
با رواج فیس بوک در بین ایرانیان که نمایانگر نسل تازه شبکه های اجتماعی بوده است، این سایت بلافاصله در ایران فیلتر شد و این وضعیت تا حوالی بهمن ماه سال گذشته ادامه داشت اما در این ماه در چرخشی عجیب هر دو سایت فیس بوک و یوتیوب در ایران قابل دسترسی شدند.

توهم توطئه یا دسیسه اطلاعاتی؟

با “آزاد شدن فیس بوک» در ایران، صدها هزار کاربر اینترنتی در یک ماه نخست در این سایت ثبت نام کردند، این استقبال ناگهانی و کم سابقه از فیس بوک در ایران سبب شد تا توجه مدیران این شرکت نیز به سوی ایران معطوف شود، برخی گزارشها حاکی ست که در فاصله حدود چهار ماه و نیم آزادی فیس بوک در ایران شمار افرادی که از داخل ایران به این شبکه پیوسته اند بیش از هفت هزار درصد افزایش نشان داده است و برخی برآوردها حاکی است که نزدیک به ششصد هزار نفر از داخل ایران عضو این سایت پرطرفدار ارتباطات تعاملی هستند.
با اینکه فیس بوک هیچ گاه شمار اعضایش را در یک کشور اعلام نمی کند اما دو قرینه نشان می دهدکه این سایت در طول بهار 88 محبوب ترین سایت ایرانیان در داخل کشور بوده است، نخست انتشار گزارشی از تعاملات جهانی در شبکه فیس بوک که در مقایسه با فصل مشابه در سال قبل نشان دهنده رشد شگفت انگیز استقبال از فیس بوک در ایران بود و این امر فیس بوک را برآن داشت که با افزایش بی سابقه و تصاعدی کاربران ایرانی ش افزودن زبان فارسی به فیس بوک را در اولویت قرار دهد و سرانجام در آغاز خیزش اعتراضی خرداد ماه امکان استفاده از فیس بوک به زبان فارسی نیز فراهم آمد.

قرینه دوم آمارهای سایت هایی چون آلکسا بود که نشان دهنده رشد بی سابقه فیس بوک در ایران بود به گونه ای که این سایت پس از گوگل و یاهو در چند روز مانده به انتخابات به سومین سایت محبوب در کشور بدل شد.
اما این سوال که چرا ناگهان مسئولان سانسور در ایران که در همان حال حتی از فیلتر کردن وبلاگ هایی که کمترین نشانه اعتراض در آن موجود بود نیز نمی گذشتند، سایتهایی چون فیس بوک و یوتیوب را آزاد کردند؟
برای پاسخ به این سوال ابتدا نشانه هایی از استفاده عوامل اطلاعاتی حکومت برای ردیابی، رصد و مانیتورینگ نیروهای شاخص مخالف یا روزنامه نگاران یافت شد، برخی معتقد بودند فیس بوک بهترین مرجع برای کنترل دائمی تحرکات آشکار و نیمه آشکار مخالفان سرشناس است.

برخی دیگر معتقد بودند که دولت قصد استفاده از فیس بوک و یوتیوب را در انتخابات ریاست جمهوری به نفع خود را دارد و از این رو با تجربه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا می خواهد از همین ابزار برای جلب یک پایگاه مرجع 25 میلیون نفری استفاده کند.

اما در عمل نه تنها ما شاهد هیچ استفاده تبلیغاتی از فیس بوک و یوتیوب توسط نیروها و جریان های رسمی جمهوری اسلامی نبودیم بلکه حتی یک صفحه هواداران احمدی نژاد نیز در فیس بوک که در آن هر صفحه ای در هر موضوعی موجود است نیز ایجاد نشد.

پاسخ سوم اما کمی دیرتر با اشاره به نقش احتمالی حسین درخشان و نقش مکمل پیام فضلی نژاد و برخی دیگر از تئوریسین های جنگ روانی سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات در بازیگردانی «نمایش انتخابات» توسط برخی دیگر ارائه شد.

بر این مبنا، ابتدا فیس بوک، یوتیوب و برخی از سایت های جریان های سیاسی هوادار اصلاح طلبان در خارج از کشور از فهرست سایت های ممنوعه حذف شدند، سپس به اصلاح طلبان اجازه فعالیت رسانه ای کم و بیش آزادانه با استفاده از تنوع و گستردگی بی نظیر داده شد و در آخرین مرحله مناظره های تلویزیونی به کمک داغ کردن تنور «انتخابات» آمدند.

این مناظره ها که در تاریخ تلویزیون در ایران از نظر میزان مخاطب بی سابقه است در زمانه ای که مخاطب ایرانی کمابیش به رسانه های آلترناتیو دیگری هم دسترسی دارد نزدیک به نود درصد مخاطب داشته اند، این به آن معناست که در زمان پخش این مناظره ها تقریبا همه مردم پای تلویزیون نشسته بوده اند.

به این ترتیب با کمپین بی سابقه اصلاح طلبان در جامعه واقعی و مجازی از میزان تبلیغات هوادار تحریم به طرز کم سابقه ای کاسته شد و حتی بسیاری از هواداران تحریم نیز در آحرین روزهای باقی مانده به انتخابات گرفتار «موج گرفتگی» طبقه متوسط شدند و به پای صندوق های رای کشیده شدند.
اما پرده این نمایش در نیمه شب 22 خرداد ماه با غافلگیر کردن بسیاری از مردم و اعلام برنده شدن محمود احمدی نژاد فرو افتاد.
به این ترتیب بالاترین میزان مشارکت در انتخابات از زمان تاسیس جمهوری اسلامی پس از رفراندم با 63 درصد آرا به نام محمود احمدی نژاد و حاکمیت ثبت شد.

از این قرار به باور کسانی که معتقد به توطئه از پیش طراحی شده هستند، روشن می شود که آزادی فیس بوک، یوتیوب، تویتر و بسیاری از شبکه های اجتماعی و مدارا در برابر آکسیون ها و تظاهرات انتخاباتی بی سابقه تا روز برگزاری «نمایش» به چه دلیل بوده است.

دقیقا از صبح روز آغاز رای گیری، ارسال پارازیت بر روی شبکه تلویزیونی بی بی سی فارسی و بعدها صدای آمریکا، حمله به مرکز تلویزیون اینترنتی موج سبز و مسدود کردن همه سایت های اطلاع رسانی و شبکه های اجتماعی و سپس بازداشت روزنامه نگاران، ایجاد محدودیت برای روزنامه ها و توقیف برخی از آنها شرایطی را پیش آورد که بی شباهت به یک کودتای نظامی نبود.

به این ترتیب فیس بوک و تویتر که دسترسی به آنها توسط دولت به مدت کوتاهی آزاد شده بود آن چنان خطرناک و توطئه گر شناخته شدند که در ادعانامه دادستان انقلاب اسلامی علیه متهمان به «اعتراضات پس از انتخابات» (یا آنچنان که صدا و سیما می نامد: اغتشاش گران) نیز به عنوان بخش مهمی از ابزار توطئه و دسیسه کشورهای غربی و سازمان اطلاعاتی نامیده شده اند.

در این کیفرخواست که اصولا بر مبنای تبیین های قبلی و فعلی حسین درخشان استوارشده، آمده است:
کودتای مخملی (دادستانی به جای انقلاب ترجیح می دهد از اصطلاح کودتا بهره گیرد) دارای سه بازوی فکری، اجرایی و رسانه ای است.
براساس این کیفرخواست، تویتر متهم شده که به روز رسانی سایت خود را «که مستلزم قطع چند روزه» بود، با هدف حمایت و سرویس دهی «به آشوبگران» به تاخیر انداخته است.
همچنین فیس بوک نیز در فهرست متهمان دادستانی ذکر شده و «در راستای تسهیل ارتباط میان کاربران ایرانی و سایر کشورها در مقطع اغتشاشات نسخه آزمایشی خود را ارائه کرد تا آشوبگران بهتر بتوانند از آن استفاده کنند.»
سومین شرکت متهم گوگل است که با «قراردادن نرم افزار ترجمه انگلیسی به فارسی و بالعکس برای استفاده عمومی» به کمک «به اغتشاشگران» شتافته است.

از این قرار کلیه خرد رسانه های نوین که در غیاب رسانه هایی جریان اصلی که از پوشش اخبار خیزش مردم بازداشته شده بودند از نظر حاکمیت در مظان اتهام قرار دارند.

خرد رسانه های آلترناتیو شاخ غول ها را شکستند!

در حالی که دادگاهی در تهران به محاکمه متهمانی می پردازد که اتهام برخی از آنها فرستادن ای میل، مصاحبه با یک رسانه فراملی یا انتشار اخباری در فیس بوک، وبلاگ یا تویتر بوده است. درجریان جنبش اعتراضی یک جریان رسانه ای مستقل پدیدار شد که تمام ویژگی های رسانه آلترناتیو نوین را داشت: پویایی، استقلال، شخصی، چند صدایی، گوناگونی، تعاملی و خود تقویت کننده.

fb2
به این ترتیب در جریان این جنبش دو ماهه، خرد رسانه های تازه ای شکل گرفتند که غول های رسانه ای برای دسترسی به اطلاعات و اخباری از وقایعی که در خیابانها به وقوع می پیوست محتاج آنها شدند، فیلم های آماتوری با موبایل های دوربین دار تنها شاهدان عینی وقایع و منابع تصویری از تظاهرات و اعتراضات شدند، تویتر منبع اولیه برای رصد خبرهای روز و چک کردن وقایع به حساب آمد و وبلاگ ها و فیس بوک منابع دیگری برای پیگیری اخبار و اطلاعاتی که دسترسی به آنها کمتر امکان پذیر بود.
از این قرار جریان اطلاعاتی به دلیل سانسور شدید حاکم وارونه شد و رسانه های بزرگ نیز ناچار شدند تولیدات رسانه ای شهروندان عادی را برای پوشش خبری خود مورد استفاده قرار دهند.
این پدیدار تازه سبب شد تا بسیاری از مردم آگاهانه یا ناخودآگاهانه نقش شهروندان روزنامه نگار را ایفاء کنند و جریان اطلاع رسانی تازه ای با تکیه بر منابع خرد، مستقل، آلترناتیو و در همین حال پویا و فراگیر شکل بگیرد.
به این ترتیب شبکه های اجتماعی نقش مهمی در مقابله با سانسور ایفاء کردند و در همین حال در ایجاد فضای همسویی، همدلی و همنوایی و به وجود آمدن شبکه های مجازی برای تعامل و خود تقویت گری کاملا سهیم بودند.
امروزه زندگی سیاسی و اجتماعی ما چه این اعتراضات در شکل فعلی خود ادامه بیابد و یا به
زیرزمین کشیده شود، بدون فیس بوک، یوتیوب و تویتر قابل تصور نیست؛

– ایجاد شبکه همراهان
– اطلاع رسانی شخصی و اجتماعی
– خود تقویت گری و موج سازی
– تاثیر گذاری بر روند زندگی روزانه و سبک زندگی
– تاثیرگذاری به عنوان مدلی از یادگیری اجتماعی
– برقراری تعامل میان افراد و گروه های مختلف
– بازنمایی بخشی از شمای زندگی مجازی
– بازنمایی و هویت بخشی به افکار عمومی
– تخیله روانی و یافتن رابطه های تازه

می تواند برخی از کارکردهای این شبکه های اجتماعی باشد.

1-b

اما روشن است که کارکرد سیاسی این شبکه ها هم برای کسانی که درگیر سازماندهی اعتراضات یا خبررسانی هستند و هم برای ارگان های امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی بیش از همه اهمیت داشته باشد.

از این رو با آن که می توان روی فرستنده های تلویزیونی و رادیویی پارازیت انداخت و یا سایت ها را فیلتر کرد اما تصاویر ، اخبار، شایعات و اطلاعات به هر طریق ممکن وارد شبکه های اجتماعی می شوند و از این طریق در رسانه های جهانی انعکاس می یابند یا مانند صحنه شمایل مانند جان باختن ندا آقا سلطان در برابر دوربین در حافظه جمعی تاریخ یا حداقل بخشی از مردم ثبت می شود و به سمبل مبارزه علیه دیکتاتوری در ایران بدل می شود.

عکس ها از : رها عسگری زاده

پانویس ها:
یوتیوب را نمی توان با تعاریف موجود در زمره شبکه های اجتماعی موجود خواند اما شیوه اشتراک و تعامل و همچنین به اشتراک گذاردن لینک های آن در شبکه های اجتماعی چون فیس بوک سبب شده است تا کارکردی کم و بیش مشابه بیابد.

Omid Habibinia, Facebook: emerging alternative media in pre-election situation in Iran, GS, LU 2009

سیمای دو پاره

مقدمه ای برای بحث: نگاهی پست مدرن به جریان چهارم رسانه ای در ایران

تاریخ یک و نیم قرنی رسانه های فارسی زبان عصر مدرن نشانگر هژمونی روایت تک ساحتی قدرت است اما ورود به قرن بیست و یکم و انقلابی که در گستره ارتباطات رخ نموده شکل و شمایل رسانه های مدرن را نیز تغییر داده است ولی این آرایش تازه، کارکرد سنتی این رسانه ها را تغییر نداده است.

 alphaville

رسانه های مدرن تا پایان قرن بیستم، رسانه هایی بوده اند که همواره نسبتی با قدرت داشته اند زیرا خاستگاه و کارکرد آنها یا با تقویت و یا با تضعیف قدرت حاکم هم ریشه بود. 1

 اما در دهه پایانی قرن بیستم، روایت تک ساحتی قدرت در عرصه ارتباطات به چالش کشیده شد هر چند که  این چالش بدان معنا نیست که پروژه مدرن عرصه را خالی کرده باشد اما به نظر می رسد زبان و مفهومی که این چالش را شکل داده است بطور دائم در حال گسترش و درگیر کردن بخش وسیعی از مخاطبان منفعل است.

 

در ایران، رسانه های مدرن اما دیرتر پا به میدان گذاردند و از همان ابتدا با قدرت گره خورده یا درگیر شدند، پس بدیهی است که مفهوم رسانه در قرن نوزدهم و بیستم در ایران اصولا با دولت، نظام یا حاکمیت سازگار بوده یا شده است.

 

در ایران همچون بسیاری دیگر از کشورهای عقب نگه داشته با سیستم دیکتاتوری هرم وار اصولا دولت یا خود مستقیما به تاسیس رسانه روی  آورده و یا آن را در انحصار و وابسته به خود نگه می داشته است، از همین روست که تاریخچه مضحک اجازه نامه داشتن رادیو در اوایل قرن بیستم و ممنوعیت ویدئو، ماهواره و اینترنت «غیرمجاز» در اواخر و آغاز قرن بیست و یکم همچنان نگره اصلی دولتمردان ایران محسوب می شود. 2

از سوی دیگر بخشی از این تاریخ هژمونی رسانه ای (که من به جای توصیف مضحک، ترجیح می دهم از واژه رمانتیک استفاده کنم) مربوط به رسانه هایی است که با قدرت حاکم درگیر بوده اند.

 بخش مهمی از این تاریخ رمانتیک پس از کودتای 28 مرداد 1332 آغاز شد، زمانی که فعالیت احزاب مخالف نظام سلطنتی محمد رضا شاه ممنوع و رسانه های زیرزمینی به عنوان تنها راه رساندن «صدای مخالف» شکل گرفتند.

 الگوی قالب در این رسانه ها (ابتدا نشریه و بعدها رادیو- نوار- و تلویزیون و اینترنت) الگوی حزبی و هرمی بوده است یعنی هر رسانه زیرزمینی یا رسانه ای که خود را آلترناتیو خوانده است از یک ساختار هرمی (حزب، شورای سردبیری، سردبیر و…) بهره برده است، یعنی در عمل به پروژه مدرن وفادار مانده است.

 بدیهی است که در چنین سیستمی، «صدای مخالف»، به معنای صداهای گوناگون نیست، بلکه یک صداست: حزب یا سازمان، مرجع تقلید، شاهزاده، رئیس جمهور خود خوانده، اصلاح طلب درون نظام یا بیرون نظام و…

 پس در این شیوه روایت تنها یک نفر/ مرجع است که سخن می گوید، هر چند که رسانه مدرن همواره مایل است خود را صدای خلق/ امت/ مردم یا توده ها بداند زیرا از این طریق رابطه خود را با قدرت تعیین می کند.

 اکنون ببینم ساختارهژمونیک این رسانه مدرن را چگونه می توان تببین کرد:

 

رسانه مدرن:

 

–          تک صداست: سخنگوی قدرت حاکمه است

–          یگانه روایتگرست: بیانگر روایت رسمی است

–          با قدرت پیوند خورده است: موجودیتش با منافع وضعیت موجود پیوند خورده است

–          رمانتیک گراست: خالق اسطوره های حماسی است

–          خالق «واقعیت» است: واقعیت متناسب با ارزشهای موجود را بنا می دهد

–          سنت گراست: دایره الگوها و کلیشه ها را تکرار می کند

–          پدرسالار است: تبعیض جنسی و کمپلکس های مردانگی را بروز می دهد

–          توتالیتر و کل نگر است: مخاطب را توده وار پیرو با الگوهای توده ای می خواهد

–          سلطه جوست: در ذات خود سیطره جو است

 

 

در مقابل رسانه پست مدرن:

 

–          چند صدایی و تکثر گراست: آواهای مختلف در آن واحد در آن شنیده می شوند

–          نظم روایتگری را برهم زده است: الگوی روای کبیر را درهم ریخته است

–          رابطه ای با قدرت ندارد: معارض قدرت حاکم و منتقد جریان اصلی است

–          اسطوره و رومانس را با شک و هزل جایگزین کرده است: نظام حماسی راوی کبیر را به سخره گرفته است

–          نمی خواهد مراعات سنت ها را بکند: با ساختارشکنی ها مداوم روند تسلسل الگوهای کلیشه ای را برهم زده است

–          خالق زنانگی ست: ذات زنانه خلق را در رسانه متجلی ساخته است

–          محلی، شخصی و مینمال گراست: آواهای گوناگونی برای دریافت تجارب مختلف فرهنگی است

–          سلطه جو نیست: مخاطب را به گفتمان، پرسش، نقد ، کنکاش و انتخاب فرامی خواند

 kellyosbourne_video

با چنین تعریفی، شاید بتوان برخی شاخصه های رسانه پست مدرن را با مفاهیم تازه انقلاب ارتباطات در قرن بیست و یکم همخوان کرد:

 

–          تعامل: ارتباط دو سویه با رسانه

–          گسترش: همگانی شدن ارتباطات

–          اختصاصی: تخصصی شدن رسانه ها/  جریان ارتباطات

–          مشارکت: همسویی مخاطبان و پدیداری سازه های ارتباطی تازه

–          گفتمان: برقراری ارتباط چند سویه میان مخاطب/ رسانه/ مخاطب

 

به باور برخی از نطریه پردازان ارتباطات، کارکردهای رسانه در این دوران به: بازنمایی، اطلاع، گزینش، تمرکز، طرح ریزی، انتشار و همسخنی (مک کوئیل، 2007) تغییر یافته است.

 از این قرار مخاطب امروزین، مخاطبی است که بیش از هرچیز برای مشارکت و تعامل به رسانه رجوع می کند، رسانه ای که وی را منفعل و»بمباران» کند در نهایت وی را از دست خواهد داد یا در برابر رقبای تازه جا می ماند. 3

کارنامه بخش مهمی از رسانه های ایران به نوعی با قدرت گره خورده است زیرا رسانه در ایران همواره تابعی از حاکمیت بوده است. هراس حاکمیت از رسانه آزاد و مستقل سبب شده است تا موازین نوشته و نانوشته ای برای تاسیس و اداره رسانه در نظر گرفته شود و طبعا شرط ابتدایی پایه گذاری هر رسانه ای نیز کسب مجوز از دستگاه حاکم به معنای عبور از فیلتر گزینش آن بوده است.

 صرفنظر از رسانه های حاکم در ایران که ابزار تحکیم قدرت و تبلیغات سیاسی آن هستند، در سالهای پس از انقلاب بهمن 57 انواع دیگری از رسانه ها نیز به میدان آمدند:

 

–          رسانه های اپوزیسیون: نشریه، رادیو، اینترنت، تلویزیون

–          رسانه های دوم خردادی که ظاهر تازه ای از رسانه های حاکم ارائه کردند

–          رسانه های شخصی و زیرزمینی: وبلاگ، پادکست، ویدئو، موسیقی زیرزمینی

 

در این دسته بندی البته رسانه های برون مرزی دولتی را نیز در زمره رسانه های جریان مسلط قرار می دهیم اما این دسته بندی به معنای آن نیست که گفتمان پست مدرن راهی به آنها نیافته است.

 صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران با پوشش بیش از 85 درصد از مردم که براساس آخرین نظرسنجی ها گفته اند روزانه مخاطب یکی از کانالهای رادیویی، تلویزیونی یا سایت های اینترنتی آن هستند در زمانه ای که رقابت رسانه های آلترناتیو را جدی تر یافته است در صدد برآمده است تا با قالب های تازه از محدوده های ایدئولوژیک رسانه ای خود بگریزد و در عین حال «سلطه» خود را حفظ کند.

 در اواسط دهه هفتاد خورشیدی، اما گروه تازه ای از صاحبان رسانه ها به میدان آمدند که داعیه رفرم در نظام جمهوری اسلامی را داشتند. به باور آنان در این نظام اصلاحات امکان پذیر می نمود زیرا ساختار و پایه های آن برای آنان مطلوب بود و تنها با انجام برخی اصلاحات می شد آن را «به روز» کرد.

 از این پس اصطلاح رسانه های دوم خرداد و نسل تازه ای از این رسانه ها که ابتدا در قالب روزنامه و پس از «توقیف فله ای» در قالب اینترنت ظهور یافتند و روزنامه نگاران دوم خردادی به میدان آمدند که با وجود سیمای متفاوت کمتر در پی نقد قدرت و یا فاصله گرفتن از آن برآمده اند، چرا که اصولا خاستگاه خود را در میان یا حداکثر حاشیه آن می دیده اند.

 111111

از سوی دیگر رسانه های برون مرزی دولتی یا بخشی از رسانه های برانداز نیز درسالهای اخیر به تدریج ناچار شده اند از قالب سنتی بالا به پایین و سلطه جوی آشکار و بدیهی فاصله بگیرند برای مخاطب جایی بیابند و او را وارد صحنه کنند.

 

اما هیچ یک از این سه جریان رسانه ای اصولا نمی تواند و نمی خواهد که رابطه خود را با قدرت یا دولت تغییر دهد، برای برخی قدرت نظمی است که باید به حفظ آن خدمت گماشت وبرای برخی دیگر قدرت نظمی است که باید آن را برانداخت تا نظم موعود دیگری را جایگزین کرد.

 

اما جریان چهارم اصولا در وحله نخست، رسانه ای سیاسی نیست یا اصولا در پی مداخله آشکار در مسائل سیاسی نیست تا ناچار باشد در برابر دولت یا اپوزیسیون موضع بگیرد. 4

 

مشخصه های این جریان را شاید بتوان در چند زمینه دسته بندی کرد:

–          انتقادگراست

–          افشاگراست

–          شخصی است

–          ارتباط جو است

–          غیررسمی است

–          چند صدایی است

–          در پی مخاطب خاص است

–          در پی جریان سازی است

–          متنوع و گسترده است

–          بالنده و شکوفاست

 

می خواهم این جریان چهارم رسانه ای را با تمام گسترش و تنوعش در گستره گفتمان پست مدرن در دهه ابتدایی قرن بیست و یکم جای بدهم، گفتمانی که:

 

–          ساختارشکن است

–          مرکز گریز است

–          بازتاب خرده فرهنگ هاست

–          نشانه شکاف در هژمونی فرهنگ سلطه جوست

–          به گونه ای «فراواقعی» دربافت واقعیت های روزمره است 5

 

با چنین تعریفی از موج چهارم رسانه ای در ایران و تلاش برای پیوند تئوریک ش با زیرساخت های رسانه پست مدرن، روشن می شود که چگونه رسانه مدرن یعنی سه جریان باقی مانده ( رسانه های حاکم جمهوری اسلامی، رسانه های وابسته به قدرت و برون مرزی، رسانه های اپوزیسیون و برانداز) هر یک در برابر این موج تازه رسانه ای به گونه ای موضع می گیرند یا از آن تاثیر می پذیرند بی آنکه بتوانند آن را تحت سلطه خود درآورند زیرا با یک ساختار همگون و همنوا روبرو نیستند که بتوانند آن را سرکوب یا منفعل کنند. 6

 ddddd

به باور من بررسی جریان ها و ساختارهای رسانه ای در ایران بدون بررسی این جریان امکان پذیر نیست و از قرار گستره ای که بیش و پیش از همه اکنون مورد توجه همگانی قرار گرفته است همین جریان است که آمارها و داده ها حاکی از پویایی و بالندگی آن می کنند، از همین رو شاید در کنار تحقیقات میدانی و کلاسیک ارتباطات، نظریه پردازی و مباحث تئوریک نیز به تبیین این پدیدار رسانه ای/  فرهنگی تازه در ایران یاری رساند.

 جریان چهارم رسانه ای در ایران به دلایل مختلف و از جمله موجودیت یک نظام توتالیتر مذهبی به جریانی بدل شده است که معرف فرهنگ غیر رسمی یا آن چنان که برخی از آن یاد می کنند فرهنگ مقاومت شده است، از این رو بحث و بررسی در باره آن می تواند یکی از چالش های تازه و در عین حال گسترده در برابر هژمونی فرهنگی جمهوری اسلامی را در برگیرد، چالشی که به باور بسیاری از پژوهشگران علوم اجتماعی و رفتاری، سیمای تک ساحتی فرهنگ و ارتباطات در ایران را به دو نیمه بیگانه تقسیم کرده است. 7

 

و اکنون این سیمای غریب دوپاره  باید بازشناسی شود.

  

پانویس ها:

 

1-      در پایان دهه پنجاه خورشیدی، ظهور سینمای زیر زمینی، نشریات زیرزمینی و رادیوهای اپوزیسیون تا حدودی نظم تک ساحتی نظم موجود را تهدید می کردند، اما این رسانه ها اولا همه گیر نبوده و تا زمان انقلاب توجه افکار عمومی را جلب نکردند و ثانیا شیوه ها و ساختارهای مورد استفاده در اغلب این محصولات رسانه ای همان گفتمان مدرن بود.

2-      تاریخ ارتباطات در ایران، نشان داده است که پیش از وضع قوانینی برای محدود سازی هر رسانه تازه ای، ابتدا رسانه نوظهور برای عموم ممنوع بوده است و آزادی آن تنها پس از بی توجهی عمومی به ممنوعیت آن صورت گرفته است که در این صورت هم قوانین سخت گیرانه ای برای کنترل آن وضع شده است یا دولت آن را تحت کنترل خود درآورده است، از جمله رادیو در دوران رضا شاه، تلویزیون در دوران محمد رضا شاه و ویدئو در دوران جمهوری اسلامی.

     نگاه کنید به: حبیبی نیا، امید؛ تاریخ قوانین سانسور و نظارت در رسانه های ایران، سلسله مقالات،      روزنامه صبح امروز، مهر 1378  

 

3-      رسانه های مدرن جمهوری اسلامی و برخی از رسانه های برون مرزی در سالهای اخیر کوشیده اند برای مقابله با گسترش جریان چهارم غیر رسمی رسانه ای از برخی از مفاهیم و مشخصه های این فرهنگ غیر رسمی برای حفظ سیطره خود بهره بگیرند بدون اینکه محتوای سیطره جوی خود را دستخوش خطر سازند، برنامه خبری 20.30 نمونه ای از این الگو در سیمای جمهوری اسلامی، قالب خبر+ موسیقی در رادیو فردا و برنامه های تفریحی در رادیو بی بی سی نمونه های دیگری از این دگرگونی های فرم هستند.

4-      آمارهای تازه نشانگر آن است که تنوع و رشد این رسانه های غیر رسمی در ایران در سطح جهانی نیز چشمگیر است، بیش از 2.5 میلیون وبلاگ فارسی با بیش از 5 میلیون بازدیدکننده روزانه، بیش از هفت اس ام اس غیر شخصی برای هر موبایل در روز، صدها اپلود تصاویر گرفته شده موبایلی از تظاهرات و وقایع اجتماعی و سیاسی در هفته در سایت های اشتراک ویدئو و… به همراه شمار بسیار زیادی پادکست، موسیقی زیرزمینی، ویدئو،…

 

5- تبیین انگاره های پست مدرنیستی با جریان آلترناتیو رسانه ای در ایران مستلزم بحث های دقیق تری است اما برای شروع می توان از منظر پست مدرنیسم به این جریان نگریست، نگاه کنید به: حبیبی نیا، امید: زیرساخت های سینمای پست مدرن، فصلنامه سینمایی فارابی، پاییز 1380

 

6- روزگاری لنین در بیانیه خود برای تدارک انقلاب اکتبر از لزوم براندازی سیطره طبقه حاکم بر رسانه ها سخن گفته بود، اگر وی اکنون زنده بود در می یافت که نشانی از ظاهر آن سیطره باقی نمانده است اما نبردی تمام عیار میان رسانه های نظام کهنه و رسانه های آلترناتیو درگرفته است که بسیاری را درگیر کرده و طمع سرمایه داری متاخر را نیز برانگیخته است، همان سان که او گفته بود: سرمایه داری به طمع سود حتی طناب دار خود را نیز به ما خواهد فروخت!

7- برخی از گفته های دولتمردان جمهوری اسلامی در سالهای اخیر نشانگر شکست نسبی پروژه رواج ارزشهای اسلامی در بین جوانان تربیت شده در همین نظام است، برخی آمارهای ارائه شده نیز حاکی از گسترش گرایش به رسانه های غیر رسمی است، بیش از هشتاد درصد از دانشجویان مورد برررسی در یک بررسی اخیر توسط نگارنده اظهار داشته اند که به رسانه های جمهوری اسلامی اعتمادی ندارند و از رسانه های جایگزین دیگر بهره می گیرند. (حبیبی نیا، امید؛ بررسی خواسته ها و انتظارات دانشجویان از تلویزیون فارسی بی بی سی، 1387، منتشر نشده)

 منتشر شده در: فصلنامه باران شماره های 21 و 22 بهار 1388

 اسفند 1387، عکس های یک و دو از فیلم آلفاویل ژان لوک گدار، عکس سوم از رها عسگری زاده

بهاریه

آدم بچه که باشد زود بزرگ می شود!

سه سالگی، تهران

پدرم دستم را گرفته بود، شايد فکر مي کرد اين جوري بيشتر احساس اطمينان مي کنم، يا شايد مي ترسيد که ميان ‏جمعيت گم شوم.‏

اما من همه حواسم به سالن انتظار، عکس ها و معماري بود،‏‎…‎‏ هوم پس اين سينماست!‏
خوشحال بودم و حسي گنگ داشتم، آدم وقتي بچه است همه چيزها برايش جالب است، آخرين باري که به خانه رفتم از ‏پسرم که يادش نمي رفت هر چند وقت يک بار يادآوري کند: «ددي من ترا خيلي دوست دارم»؛ پرسيدم: داتيس، يعني تو ‏وقتي بزرگ بشي هم باز من را دوست داري؟ بلافاصله گفت: «نه ديگه ددي، اون وقت ديگه چيزهاي ‏exciting مي ‏بينم، اين قدر ترا دوست ندارم»! ‏
سينما ششم بهمن بود در ميدان ششم بهمن خرم آباد سال 1350 که هر چند وقت به آتشش مي کشيدند و باز با سماجت ‏قشنگ تر از قبل مي ساختندش.‏
آنقدر محو فضاي سينما، نوري که از آپاراتخانه مي آمد و عکس العمل تماشاگران، صندلي شيک و راحتش، پرده سينما ‏که باز مي شد و سرود شاهنشاهي که همه بايد برمي خاستيم و اداي احترام مي کرديم و هزارها جزييات ديگر شده بودم ‏که تقريبا از فيلم چيزي به خاطرم نمي آيد.‏
دفعه پيش که برگشته بودم سوئيس، بردمش سينما براي اولين بار، خوشش آمده بود، شايد نه به اندازه من نزديک چهل ‏سال پيش ولي حداقل من که ذوق زده شده بودم و دائم وقتي سوال مي کرد نگاهش مي کردم، فيلم بچه گانه و سينما پر از ‏بچه بود، دستش را گرفته بودم و با هم به همه جا سرک کشيديم.‏
از آن پس تفريح آخر هفته هايمان در آن شهر کوچک غريب سينما بود؛ گوژپشت نتردام، از عشق مردن، دکتر ژيواگو، ‏آواي موسيقي( اشک ها و لبخندها) و…‏
مري پاپينز را با هم مي ديديم و من گوشه چشمش به او بود، خوشش آمده بود!‏
نوستالژي سينما و روزگاري که اين فرشته زيبا و خوش سخن که هنوز هم دل مي برد، چيزي از آن احساس گنگ سينما ‏رفتن در کودکي را در من زنده کرده بود، روزگاري که فرشته هاي سينما را به آساني باور مي کرديم.‏
فيلم که تمام شد رويش را به من کرد و گفت: «ددي چرا مري پاپينز برگشت؟» گفتم خوب خودش گفت که بچه هاي ديگه ‏اي هم هستن که به کمکش احتياج دارن، جين و مايکل ديگه با ددي و مامي شون خوبن حالا بايد بره سراغ بچه هاي ‏ديگه اي که با ددي يا مامي شون مشکل دارن!‏
به جايي خيره شد و ساکت ماند.‏
حتما من هم دلم مي خواست مري پاپينز پيش بچه ها مي ماند ولي خب پس فيلم چطوري بايد تمام مي شد؟‏
همه فيلم ها بالاخره بايد تمام شوند.‏
پس اندازش را جمع کرده بود و يک روز رفت و يک تلويزيون سياه و سفيد بزرگ مبله با خودش آورد تلويزيون شاب ‏لورنس با جعبه چوبي قهوه اي تيره که باز و بسته کردن درش براي من سرگرمي شده بود.‏
آدم که بچه باشد مدتها با چيزهاي کوچک سرگرم مي شود، براي من هم آن تلويزيون يک پرده سينماي غول آسا بود که ‏هزاران تماشاگر مانند سالن سينما منتظر آغاز نمايش فيلم هستند.‏
بزرگ تر که شدم عصرهاي يکشنبه در اصفهان به کارگاه موسيقي راديو و تلويزيون مي رفتم، شبي مدير توليد برنامه ‏کودک مرکز اصفهان به سراغمان آمد که مجري برنامه قصه گويي انتخاب کند.‏
از هر کسي خواست تا قصه اي بگويد، هر کسي قصه اي که بلد بود تعريف کرد، نوبت من که رسيد نمي دانم چرا ‏تصميم گرفتم تا نه قصه اي که بلد بودم بگويم و نه حتي يکي دو تا قصه اي که در کيهان بچه ها نوشته بودم و به جرگه ‏نويسندگان پيوسته بودم. خلق الساعه قصه اي ساختم که کلوچه هاي مادربزرگ قبل از پخته شدن از دست ش فرار مي ‏کنند ولي به نقطه اوج داستان که رسيدم گير کردم و داشتم فکر مي کردم که بايد بالاخره مادربزرگ کلوچه ها را بگيرد ‏يا کلوچه ها بايد پيروز شوند؟ مدير توليد که با عينک و سيبيل هاي آويزان کمونيستي ش به من خيره شده بود، اين پا و ‏آن پا شد و گفت: خوب بعد؟
بالاخره فکر کردم مادربزرگ گناه دارد و بايد کلوچه ها را بگيرد، هنوز جمله اول را نگفته بودم که مدير توليد تقريبا ‏فرياد زد: اسمت چيه شما؟
گفتم، گفت اين داستان خودته ديگه نه؟ گفتم بله، گفت نامه مي دم بده به پدرت، خوب؟ گفتم خوب!‏
از آن روز ديگر تلويزيون بازي نکردم، خودم توي تلويزيون بودم!‏
توي سرويس مدرسه دخترها هوايم را داشتند: لواشک، آلو خشکه،قارا، تمبرهندي… هيچ کدام را دوست نداشتم، چرا ‏دخترها اين قدر چيزهاي ترش مي خورند؟‏
آدم بچه که باشد سياست ندارد، حرفش را رک و راست مي زند. ‏

aks
بايد کت و شلوار سرمه اي با پيراهن سفيد مي پوشيديم و پاپيون سياه مي زديم، دخترها هم روپوش سفيد و آبي مي ‏پوشيدند، اما توي تلويزيون کت اسپرت مي پوشيدم و شلوار کبريتي راه راه. ‏
قصه ها تمام شد و با ملودي ياد گرفتيم که چطور شورش کنيم، نتيجه روشن بود: پرونده ام را فرستادند به آموزش و ‏پرورش ناحيه به عنوان اخراجي!‏
پدرم دادستان حکومت نظامي بود با جيپ ارتشي آمد مدرسه و مدير و ناظم را شرمنده کرد: آقا اين بچه س، شما که بچه ‏نيستين، همين يه دونه بچه س شلوغ مي کنه؟ اين همه ملت را نمي بينين؟
به زنداني هايش و رئيس دادگاه هم لابد همين را مي گفت که صداي بالاتري ها را درآورده بود.‏
دستش را گرفته بودم که از خيابان رد شويم، وسط خيابان يک پسربچه ديگري در سني که من انقلاب کردم و برادر ‏کوچکش که همسن پسر من بود ايستاده بودند روبرويشان مک دونالد بود، پسر کوچکتر چيزي پرسيده بود و پسر ‏بزرگتر داشت برايش توضيح مي داد که چرا ما مک دونالد را که مال سرمايه دارها و امپرياليسم است تحريم کرده ايم و ‏مک دونالد چطور با بي رحمي حيوانهاي بيچاره را بدل به همبرگر مي کند و… از روبروي مک دونالد که رد شديم ‏پسرم به من نگاه کرد و گفت: «ددي منظورشون همين مک دونالد بودا»! گفتم آره ددي همين بود!‏
آدم که بچه باشد زود همه چيز را باور مي کند، زود عاشق مي شود و زود بزرگ مي شود!‏
سينما حافظ چهارباغ، چگونه فولاد آبديده شد را گذاشته بود، کتابش را که حفظ بوديم با بچه ها، سعيد، آذر و مينا دسته ‏جمعي رفته بوديم فيلم ببينم با کيف هاي پر از نشريه و فکر مي کرديم دنيا مال ماست و اين هم حماسه ماست.‏
سر آذر هنوز پانسمان داشت اما مي خنديد با چوب نزديک ميدان انقلاب زده بودند توي سرش، موهايش بلوند بود و ‏هميشه لبخندي بر گوشه لب داشت، شايد آن شب آخر هم لبخند زده بود… «کجايي رفيق اميد، رفيقتو کشتن»! اين را به ‏تقليد از قيصر مي گفت وقتي من دير مي رسيدم نجاتش بدهم از دست چماقدارها…‏
آدم که بچه باشد کمتر حسرت روزگار از دست رفته را مي خورد، از بس چيزهاي ‏exciting‏ مي بيند!‏
حسرت لبخند آذر وقتي فرياد مي زد: کار…؛
حسرت ماهي قرمز توي تنگ بلور که موقع تحويل سال دور خودش مي چرخد؛‏
حسرت نخودچي هاي مادربزرگ و قصه هايش؛
حسرت عيدي پدربزرگ با اسکانس 20 توماني ش؛‏
يا حتي آن لواشک هاي ترش…‏
دستش توي دستم بود، فيلم تمام شده بود ولي دلم نمي آمد از سينما بيرون بيايم، رويابين ها را در رويا ديدم، چشم هايش ‏را به من دوخته بود که محو نگاهش شده بودم…‏
نه فيلم تمام نشده!‏
مالمو، سوئد 19 اسفند 1387‏
منتشر شده در روز

http://www.roozonline.com/archives/2009/03/post_12090.php

مطلب مرتبط:

http://omidh.blogfa.com/post-128.aspx

100: یادگارهای از دست رفته…

1373، سر صحنه فیلم ویدئویی ناتمام جام جهان نماخب، بالاخره پس از مدتها تصمیم گرفتم یک نوشته وبلاگی بنویسم، این پست صد را از مدتها پیش برای همین کنار گذاشته بودم، اگر چه که دو اتفاق یعنی فیلتر نزدیک به کامل این وبلاگ و گیر کردن پینگ کردن، کمی تا قسمتی نقشه هایم را نقش برآب وحواسم را مشوش کرد.

در هر حال فیلترینگ در مقابل آنکه آدم مثل پرشین بلاگ دائم منتظر باشد که یک روز صبح ناگهان روی وبلاگش با این پیغام روبرو شود که به علت نقض مقررات این وبلاگ حذف شده است، کمی بهتر است. همیشه راهی برای دور زدن پیدا می شود.

از اول هم قرار بوده که این وبلاگ با این صد و خرده ای مقاله، گزارش و نوشته اش آرشیو باشد، آرشیوی از مطالبی که در اصل در جای دیگری درج شده اند و بعضی دیگر مانند سایت آزادی بیان اصلا دیگر حالا نیست و نابود شده اند.

مثل همه چیزهای دیگری که در این چهل ساله نیست و نابود شدند، سی و دو سال پیش در کارگاه موسیقی رادیو تلویزیون ملی ایران برای اجرای برنامه قصه گویی برای کودکان انتخاب شدم آن روزها مرکز اصفهان در زمینه تولید و پخش برنامه های تلویزیونی بسیار فعال بود و بعضی از سریالهایش مثل آقای مطالعه هم از تلویزیون سراسری پخش می شد.

1383، دهکده ای در شرق سوئیسحضور در تلویزیون برای من تجربه بسیار خوبی بود از سویی از کار تلویزیونی ها سر در می آوردم که چطور یک برنامه را تهیه می کنند و از سوی دیگر شهرتی در میان هم مدرسه ایها و هم منطقه ایها (چون مدرسه ما در جایی بود که با چندین مدرسه دخترانه و پسرانه و مختلط دیگر همجوار بود که در روزهای انقلاب این همجواری بسیار مفید بود) برای خودم دست و پا کرده بودم که حتی تا سالها بعد نیز ادامه یافت.

عجیب است که هیچ وقت به فکر نیافتادیم که از تهیه کننده برنامه که فکر کنم نامش خانم پرتویی بود بخواهیم که حداقل یکی از نوارهای این برنامه را که لابد بعدها در زمان جمهوری اسلامی مثل همه نوارهای برنامه های این جوری روی آن سخنرانی امام جمعه و عزاداری عاشورا ضبط کردند را برایمان کپی کند.

آن روزها هنوزدستگاه های ضبط و پخش غول آسای بتاماکس وارد خانه ها نشده بودند و تازه نزدیکی های انقلاب بود که سرو کله این دستگاه ها در برخی خانه ها پیدا شد که البته استفاده اساسی از آنها بعد از استقرار جمهوری اسلامی معنا پیدا کرد.

پیش از آن البته قصه هایم که در کیهان بچه ها چاپ شده بود را هم بعدها در اسباب کشی های مکرر گم کردم و هیچ وقت هم به این فکر نیافتادم که نسخه دیگری از آنها تهیه کنم.

سال 56 یعنی سی سال پیش بعد از جادوی سینما، تلویزیون وروزنامه با پدیده دیگری آشنا شدم، موسیقی پاپ خارجی. نمی دانم چرا از همان اول هیچ میانه ای با محصولات فرهنگی رایج وطنی نداشتم، هیچ وقت از عمویم که مامور سینما بردن هفتگی من بود نخواستم که مرا به دیدن فیلم ایران ببرد و البته بدون استثنا هر چه فیلم آمریکایی بود را می دیدم و بعد کم کم متوجه سینمای متفاوت دیگری هم شدم، سینمایی که البته نمونه های از آن را در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با کارهای زرین کلک، مثقالی و عمو سیبلیوی بیضایی کشف کرده بودم و بعدها در میانه جشن های فرهنگ و هنر بیشتر با آنها آشنا شدم و متوجه شدم نوع دیگری از سینمای ایرانی هم جز فیلم های مبتذل آبگوشتی بزن بزن و کاباره ای هم وجود دارد که حرفی برای گفتن دارد…

1383، جشنواره لوکارنو بهر روی در سال 1356 در تلویزیون ایران سروکله چند گروه پاپ خارجی پیدا شد که بسیار گل کرده بودند، یکی از آنها گروه بانی ام بود که ترانه مابیکر آن بسیار معروف شده بود، اولین کاستی که در یازده سالگی خریدم مال همین گروه بود و بعدها آبا، بی جیز و دیگران، دنیای موسیقی تازه برای ته مایه ای از بلوغ و هیجان دوران نوجوانی را داشت، از همین دوران بود که با دفتری که پدرم برای سال نو برایم خریده بود شروع کردم به خاطره نویسی، دفترهایی که شمارشان بعدها به بیست رسید و چند تایی را بعدها خودش نابود کرد و بسیاری شان هم ضمیمه پرونده ام در وزارت اطلاعات شد… در یکی از روزهای تابستان 56 در اولین دفترم نوشتم که اتفاق هیجان انگیزی وجود ندارد که بنویسم ولی از قضا تازه آغاز اتفاقات هیجان انگیز بود.

اعتصاب ها، تظاهرات، اعتراض ها رو به افزایش بود، کتابهای جلد سفید به همه خانه ها حتی خانه ما که پدرم افسر دادگاه نظامی و بعدها دادستان حکومت نظامی شد نیز راه یافته بودند و من در کنار دوره های خواندنی ها، کتابهایی مثل اطاعت کورکورانه را هم می خواندم و از تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران سردرمی آوردم.

سال 56 سراسر با موسیقی پاپ، اعتراضات، روزنامه های مشتری یافته و فضای باز سیاسی گذشت. سال ۵۷ از راه رسید و انقلاب همه چیزهای دیروز را کهنه کرد، وقتی در میان تظاهرات به پشت سر و جلوی خود نگاه می کردی هزاران هزار نفری را می دیدی که با تو همگام شده اند و آزادی می خواهند، آزادی ، عدالت، برابری و استقلال، هزاران نفری که تا دیروز پشت درهای خانه هایشان چپیده بودند و پچ پچ می کردند امروز با صدای بلند آزادی را فریاد می زدند و از تیراندازی سربازان حکومت نظامی نمی ترسیدند، اولین بار که در میانه این هزاران نفر بودم چنان شور و شعفی وجودم را گرفت که گویی دنیایی را می توانستم و می توانستیم تغییر دهیم… سالها بعد در روزهای پس از هجده تیر ١٣٧٨ در خیابان امیرآباد باز هم در همراه هزاران نفر دیگر فریاد آزادی سر داده بودیم، عابرانی که فرصت همراهی نداشتند برایمان دست می زدند و مادرانی از فراز بالکان ها برایمان گل می انداختند، آن روزها هم مثل سال 57 کم کم داشت باورم می شد که آزادی در چند قدمی است…

وقتی به جای نوارهای موسیقی بانی ام ، فست 78 ، آماندا لیر، الیویا نیوتن جان و آبا ، ترانه های انقلابی توی کشویم جا گرفت و نوارهای غربی به کارتنی در زیر زمین منتقل شدند، به جای پوسترهای خوانندگان غربی هم چه گوارا و چریکها روی دیوار اتاقم به من خیره ماندند تا بساط شعارنویسی و کپی را در اتاقم جاسازی کنم …

1384، سخنرانی در فورم روزنامه نگاران، سئول جمهوری کره21 بهمن ماه مردم قیام کردند، رژیم شاهنشاهی را درهم کوبیدند و کمی بعد جمهوری اسلامی با همه انکارما مستقر شد و این تازه آغاز دورانی برای محو یادگاریها بود. کمی بعد باز به سراغ کارتن نوارهایم رفتم، دو کشو درست کرده بودم در یکی نوارها و سرودهای انقلابی و دیگری نوارهای غربی که مبادا تنه شان بهم ساییده شود و آسمان بر زمین بیاید…

حالا دیگر باید می رفتی سراغ نوار فروشی های قدیم که یکی بعد از دیگری بدل به ساندویچ فروشی می شدند، از پستوها باید نوارها را بیرون می کشیدی باز آبا، فست 79، نان استاپ فست 80، دایان وار ویک و شر تا سی خرداد 60 سر رسید که با دو سالی که حاصلش سر و پای شکسته و تن رخمی بود و چند شعر و مقاله و گزارش در نشریه های دانش آموزی به مسلخ برویم.

بیژن، ستاره، مهدی، مریم، آذر، سعید، هزاران هزاران نفر دیگر… تا نوبت به من رسید که نشانی ام از همه سر راست تر بود. وقتی بعد از دستگیری به اتاقم بازگشتم لخت و برهنه بود، نه پوسترهای انقلابی، نه نوارهای غربی و یا انقلابی، آرشیو نشریات، دهها کتاب قطور سیاسی و فلسفی ونه حتی چهار جلد دفتر خاطرات عزیزم…فقط میز خالی ام مانده بود که غریبانه به من زل زده بود و من به او… باز شروع کردم از کتابفروشی های روبروی دانشگاه تهران با پرس و جو و مکافات و ترس و لرز بعضی از آن کتابها را تهیه کردم و در جایی مخفی کردم، دیگر اثری از نوارهای انقلابی نبود اما هنوز می شد این طرف و آن طرف نوارهای غربی را یافت و موسیقی الکترونیک که بیش از همیشه مناسب حال روزهای سیاه اعدام و ترور و خفقان بود و پینک فلوید: د وال روز و شب مان شده بود پینک فلوید و مخفیانه نشریات زیر زمینی را خواندن و سوزاندن یا رادیوهای پارازیت دار گوش دادن.

سالها بعد هر بار دفترچه خاطراتم اولین قربانی هر اتفاقی بودند وبا از دست رفتن هر کدام انگار بخشی از خاطراتم با تیغ زمانه ای قهرآمیز از میان می رفت، روزها و شب هایی که به آرمان هایی دل بسته بودیم. اما 1385، کنفرانس در دوره ارتباطات اقتصادی، لندن، سرویس جهانی بی بی سیکشوهایم پر از نوارهای غربی می شد که حالا دیگر به تنهایی در واکمن ام می خواندند: بی جیز، آبا، ونجلیس، لورا برنیگن، پت بنتار، د پلیس، دکارز، سیندی لاپر و تاپ هاندرد آمریکا، صدای پارازیت دار پنج شنبه های صدای آمریکای انگلیسی زبان و فیلم های ویدئویی با کیفیت نه چندان خوبی که کمتر فیلم قابل توجهی در آنها یافت می شد.

سال ٦٧رسید و باز به سراغ من آمدند، درست زمانی که می خواستند قتل عام راه بیندازند و من پس از دو سال و نیم سربازی قصد داشتم دیگر از ایران بروم. در یک بعدازظهر آفتابی روز دهم اردیبشهت صدایم کردند، برگشتم و نگاهشان کردم: یعنی دوباره بعد از این همه سال؟

شاید بعد از سه بار قبولی در دانشکده صدا و سیما خواسته بودند خیالم را راحت کنند، بار آخر قرار بود داور پارتی ام شود که نه در سروش، نه در دانشکده صدا و سیما و نه در ساختمان فوق لیسانس پیدایش نکردم و دست آخر با جواب ردی گزینش به کرمان بازگشته بودم.

این بار دیگر چیزی از بین نرفت، بلکه همه را گونی گونی بردند که ضمیمه پرونده ام کنند، هنوز هم ضمیمه است اوراقی از دفتر خاطراتم که بازجویان اطلاعات تشخیص داده بودند گرایشاتم را روشن می کند، بعد از دو ماه بازجویی، دادگاهم پنج دقیقه طول کشید.

اوایل تیرماه بود که نفربرزرهی جلوی بند زندانیان سیاسی گذاشتند و من به زودی فهمیدم چرا، از آن روز بعد که هر شب صدای رگبار گلوله آمد و هر شب سلولهای انفرادی که من در آن بازداشت بودم پر و خالی می شد و من در انتظار نوبت خودم بودم …

ژنو، 1386تا مهر ماه رسید و دیگر از سلولهای انفرادی کسی را نبردند، زمستان رسید و روزی مرا صدا کردند که با وسایلم بروم، وسایلم شامل مدادی بود که قایم کرده بودم و لباسی غیر از لباس زندان، شماره ام ٢٦٤- ٠٢بود، کندم و تحویل دادم و از محوطه زندان آمدم بیرون.

اجازه خروج نداشتم، اجازه کار نداشتم و حق ادامه تحصیل در دانشگاه نداشتم. باز از اول شروع کردم، رفتم تهران و در دانشگاه آزاد روانشناسی بالینی خواندم تا اول از همه یک سال زندان انفرادی در میان کشتار آن سال را در خودم تسکین ببخشم و باز هر بار با پولی که از حق التحریر روزنامه ها و مجله ها می گرفتم شروع کردم به سی دی و فیلم خریدن: گدار، ورتف، فروغ فرخزاد، بهرام بیضایی، امیر نادری، برگمن، موج نو و دایانا راس، مدونا، آها، مدرن تاکینگ، کیتارو و جیپسی کینگ و باز هم راجر واترز. روز و شب مان شده بود راجر واترز.

تا سال 1381 رسید، دیگر با وجود درنا نوشتن در دفتر خاطرات بی فایده بود، به او گفته بودم که دفتر خاطرات من تویی، اما باز همه چیز از بین رفت همه آرشیو فیلم ها، کتابها، سی دی ها و نوارهایم را گذاشتم و آمدم ولی دیگر شروع نکردم، چه فایده دارد که باز فیلم ها، کتابها و موسیقی های محبوب ت را یک جا جمع کنی و از بین بروند؟

با این همه وسوسه مجموعه گدار، کوبریک و فون تریر و… باز وادارم کرد که آنها را بالای قفسه بگذارم، اما فقط همین، می دانم که این جا دیگر نشانی از یورش شبانه و ماموران بی سیم به دستی که گونی هایشان را آماده جمع آوری اسناد و مدارک یعنی دفتر یادداشت، آلبوم عکس، نوار و فیلم و… می کنند نیست ولی شاید فردا باز بخواهم از این جا به جای دیگری بروم چرا بارم را سنگین کنم؟

حتی دیگر سراغ گرفتن از نسخه صدها نقد و مقاله ای که نوشته ام و دهها برنامه رادیو وتلویزیونی که ساخته بودم یا در آن شرکت داشتم را نیز کنار گذاشتم، بگذار همانجا بمانند، لابلای خاطرات غبار گرفته و تیره و تار آن سالها…

1359، مدرسه راهنمایی کار بعد از شکستگی پا در اثر حمله حزب الهی هابرای همین این یادگارها دیگر در آستانه چهل و دو سالگی برایم چندان ارزشمند نیست، به از دست دادن عادت نکرده ام ولی دیگر نمی خواهم چیزی را از دست بدهم…

عمر این وبلاگ هم دیر یا زود به پایان خواهد رسید، صد و خرده ای مطلب آرشیو شده اش نشانگر گذر پنج سالی است که رسما ناچار شده ام پس از دست رفتن روزنامه ها و نشریاتی که به نوشتن در آنها عادت کرده بودم و اغلب یکی پس از دیگری هم توقیف می شدند در اینترنت بنویسم، نشانگر تحول تدریجی نگاهم به مسائل روز، از سطح سیاست تا عمق ساختارهای فرهنگی…

همه چیز آشکار و عیان، پستویی و گنجه ای در کار نیست، همه چیز اینجاست…

توضیح: این مطلب را سال گذشته به مناسبت صدمین پست وبلاگ فیلتر شده قبلی (دومین وبلاگ فیلتر شده!) که آرشیو مقالات من در سایت های دیگر است نوشتم و جزء معدود پست های وبلاگی آینه های روبرو بود یا هست!